زندگی نامه شهید علیمردان آزادبخت
فرمانده گردان محبین تیپ 57ابوالفضل (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در اسفند ماه 1340 ، آنجا که جلوه بهار به تدریج نمایان میگردد، در روستای سرآسیاب، واقع در 6 کیلومتری شهر کوهدشت، در استان لرستان ودرخانوادهای مستضعف به دنیا آمد . کودکی را با احساس در خانوادهای گرم به پایان برد . تحصیلات ابتدایی راه موفقیت و زحمات زیادی که در کنار درس خواندن می کشید، به پایان برد.
برای رفتن به مدرسه راهنمایی بایدهر روز مسافت 6 کیلو متری روستای سر آسیاب تا شهر کوهدشت را با پای پیاده بپیماید.
او هر روز این مسافت را می رفت ،در روزهای سرد زمستان، بدون لباس گرم و در روزهای گرم تابستان ، بدن هیچ گونه امکانات رفاهی. دوره راهنمایی را پشت سر گذاشت و دوره دبیرستان را آغاز کرد.در این دوران مشکلاتش بیشتر شد. هزینه تحصیل در دبیرستان سبب شد تا اوبه سختی در کنار پدرش کار کند و پول دریافتی را صرف تحصیل خود نماید. تا سال سوم دبیرستان بیوقفه درس خواند و همیشه شاگرد ممتازی بود. سالهای پاپانی تحصیل اودر دبیرستان همزمان بود با اوج مبارزات مردم ایران بر علیه حکومت خود فروخته و وابسته پهلوی. او نیز که خود طعم فقرو نداری حاصل از سیاستهای فاسد نظام شاهنشاهی را چشیده بود، وارد مبارزه با حکومت شاه شد.
درتظاهرات میلیونی مردم بر ضد رژیم طاغوت او ازاولین کسانی بود که در میدان حاضرمی شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به انجمن اسلامی دبیرستان محل تحصیلش در کوهدشت پیوست. جنگ که شروع شد به بسیج پیوست و جزو اولین کسانی بود که راهی جبهه شد .از روز اول ورود به جبهه فرمانده دسته شد وبا اثبات لیاقت وکا رآمدی خود به فرماندهان جنگ، دیری نپایید که فرمانده گردان شد.
او وگردان تحت فرماندهی اش در علمیات خط شکن بودند. در طول جنگ چند نوبت مجروح شد، اما دریغ از اندکی نومیدی، پس از هر بار التیام زخم وبهبودی نسبی راهی صحنههای نبرد میشد. در سال 1365 به سمت فرماندهی طرح عملیات لشکر 57 حضرت ابوالفضل منصوب شد. همزمان در رشته علوم اجتماعی در دانشگاه قبول شد، اما به دانشگاه نرفت.او می گفت: اگر عمری باشد، پس از جنگ ادامه تحصیل میدهم.
در سوم خرداد سال 1366 ، هنگامی که فرماندهی طرح عملیات را در عملیات کربلای 10 عهدهدار بود،به شهادت رسید.
یکی از همرزمانش میگوید:
در منطقه با این که شهید آزادبخت مجروح شده بود، بچههای امداد را صدا زدم، خود که مسئول بهداری بودم، برای مداوای زخمهای او دست به کار شدم، اما مجبور شدیم او را به پشت خط انتقال دهیم. در همین موقع ایشان با ناراحتی از روی تخت بلند شد و گفت: این چه وقت انتقال است، آنجا بود که به اخلاص او پی بردم.