رد پای یاس

شهید علیمردان آزادبخت
مشخصات بلاگ
رد پای یاس

ای حسین، شهدای ما به عشق کربلا آمدند، اگرچه نتوانستند مرقد مطهر تو را زیارت کنند،‌ ولی اکنون در محضر تو هستند. شهدا آمدند تا قیام انقلاب تو را تداوم بخشند و تجلی‌گر قیام و حماسة حسینی باشند. اما آفتاب عمرشان در بین راه غروب کرد. تو خود یاریگر دیگر رزمندگان باش تا به آرزوی شهدا جامه عمل بپوشانند.


خاطره ای ازشهید علیمردان آزادبخت اززبان حمید آزادبخت:

1002522kakc004.jpg

درسال 1365 درایام عید باستانی شهید به واسطه زخمها وجراحات ناشی ازترکش خمپاره وتیرمستقیم دشمن که ازناحیه مچ وپا ودست راست ایشان راجهت استراحت به منزل فرستاده بودند.درآن روزها که واقعا"جنگ، عملیاتها،حملات هوایی وزمینی بعثی ها به اوج خود رسیده بود خانواده شهید ایرج میرزایی که ازبستگان نزدیک ما بودند بخاطرحفظ جان خود ازحملات هوایی عراق به روستای ما پناه آورده بودند که واقعا"این حرف مادرشهید ایرج میرزایی برای ما تکان دهنده بودکه گفت دیشب من خواب دیدم شهید ایرج آمده وشهید علیمردان را باخودش بردوگفت که مادرآنجا همه دورهم جمع هستیم منتظرشهدا ومی خواهیم که علیمردان هم بیشتر پیش ما باشد.شهید بخاطر مسئولیتهای که داشت وازآن مهمتراعتقاد راسخ به تعهد درایفای مسئولیت با وجود زخمهای تازه ای که دربدن داشت ازلشگر57 ابوالفضل با سپاه کوهدشت تماس گرفته بودند که هرطوری که شده به ایشان اطلاع دهید که با مادرتماس باشند این بود که برادرا سپاه به منزل ماآمدند وقضیه رابرایش تعریف کردند ایشان با وجود اینکه نمی توانست بدون عصا راه برود عصایش رابرداشت وهمراه با برادران سپاه رفتن.ودراین موقعیت پدرومادرشهید درمنزل نبودند بعدازتماس با فرماندهی لشگرونیازشدید ایشان (چونکه نامبرده درطراحی عملیاتها نقش بسزایی داشتند )فورا"به منطقه عملیاتی اعزام شدند وبا اعتقاد راسخ که با امام داشتند به انقلاب داشتند آرزوی شهادت راهمیشه دردعاهای بعد ازنمازمی کردند بامدیریت وپشتکارزیادی که داشتند با فرماندهان گردان خط شکن محبین اقدام به عملیات کربلای 5 نمودند که با پیروزی بسیارخوبی مواجهه بود.کلا"تمام این قصه یک ماه به طول انجامید وایشان با توجه به اهمیت احترام به پدرومادرجبهه وجنگ راترجیحا" برتردانسته واولویت را به جبهه دادند بعد ازانجام ماموریت جهت خدا حافظی با خانواده به منزل آمدند ایشان خودشان مثل روز روشن می دانستند که شهید می شوند چونکه درطول هفت سال جنگ که ایشان به جبهه می رفتند ومی آمدند همچنین سیمای روشنی نداشتند انگارکه همه ما می دانستیم که این دفعه حتما"شهید می شود.این شهید بزرگواربا آن نگاه معصومانه ای که داشت گفت که هیچ موقع این طورنبوده ام ما هم همه جمع بودیم یکی یکی برادران وخواهران واقوام نزدیک پدرومادرش را بغل کشید ودرخواست حلالیت کرد وبا صدای آرام به پدرومادرم گفت مراحتما"ببخشید واین بود که بعد ازیک هفته خبرشهادت ایشان را برایمان آوردند البته ناگفته نماند که پدراین شهید بزرگواریک روزقبل ازخبرشهادت ایشان به همه ما گفته بودند که یقین دارم که علیمردان شهید شده اند وبروید جنازه ایشان را بیاورید با حیرت وتعجب ما وهمه اقوام مواجهه شد.بهرحال ماخدا را شاکریم که نعمت بزرگ شهادت را به خانواده ما بخشید واین بزرگوار به آرزوی دیرینه اش رسید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی