رد پای یاس
شهید علیمردان آزادبخت
اوفرزند دست های پینه بسته ولچک های عفاف بود،کودکی وتحصیلات ابتدایی رادرکوهدشت پشت سرگذاشت .ساعتی قلم به دست وساعتی بیل،فصلی دفتربه دست فصلی داس،شروع انقلاب شروع خالصانه ی اوبود.
شهید در اسفند ماه سال 1340در روستای سرآسیاب واقع در 6کیلومتری شهر کوهدشت و در خانواده ای مستضعف به دنیا آمد .
دوران ابتدایی را با موفقیت و قبول زحمت بسیار به پایان برد شهید برای رفتن به مقطع راهنمای می بایست تا شهر کوهدشت را با پای پیاده هر روز طی می کرد و با
از چپ : سردار شهید علی مردان آزابخت و امیر قبادی
از راست سردار شهید علی مردان آزادبخت و رزمنده دلاور حاج یونس آزادبخت و سردار شهید حمیدرضا ابراهیمی
سرداران شهید حاج محمد آزادبخت و محمود رضایی و علی مردان آزادبخت
از چپ نفر دوم سردار شهید علی مردان آزادبخت
از چپ : نفر اول سردار شهید علی مردان آزادبخت، نفر سوم حاج یونس قبادی، نفر چهارم سردار شهید محمود رضایی، نفر پنجم حاج یونس آزادبخت
از چپ سرداران شهید علی مردان آزادبخت و حمیدرضا ابراهیمی
یکی از همرزمانش شهید علیمردان میگوید:
در منطقه با این که شهید آزادبخت مجروح شده بود، بچههای امداد را صدا زدم، خود که مسئول بهداری بودم، برای مداوای زخمهای او دست به کار شدم، اما مجبور شدیم او را به پشت خط انتقال دهیم. در همین موقع ایشان با ناراحتی از روی تخت بلند شد و گفت: این چه وقت انتقال است، آنجا بود که به اخلاص او پی بردم.
ترکش
نشسته بودیم جلوی سنگر، علیمردان گفت: «بهمن! چای داری؟» بلند شدم و رفتم داخل سنگر. هنوز کمی از ظهر چای توی فلاسک بود. استکانها را پر کردم که سوت خمپاره بلند شد و اطراف سنگر با سر خورد زمین. سینی چای از دستم افتاد و پرت شدم گوشهای. موجی از خاک و خل هل خورد داخل سنگر. نمیتوانستم جلویم را ببینم. بلند شدم و کورمال کورمال خودم را رساندم بیرون سنگر. تودهای از گرد و خاک اطراف را احاطه کرده بود.یاد علی مردان افتادم، صدایش زدم، جوابی نمیداد. هوار کشیدم.
- کجایی علی مردان؟
دو دستی زدم توی سرم و گفتم: «یا امام زمان، چی به سرش اومده؟»منتظر ماندم تا خاک و خل فرونشست. چند نفر از بچهها دویدند طرفم.
- چی شده؟ برای کسی اتفاقی افتاده؟
- علی مردان نیست، همین جا جلوی سنگر نشسته بود. قبل از این که خمپاره بترکه.
بچهها اطراف را کاویدند. یکی از آنها فریاد زد: «اینجاس، توی این چاله».
خاطرات مربوط به شهید علیمردان آزادبخت
به نقل از برادر شهید
شهید در خانواده ای روستای و مانوس با قرآن و دوستدار اهل بیت چشم به عرصه وجود گشود،با ورود امام خمینی(ره)با وجودی که کمتر از 15 سال سن داشت در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت می نمود،بعد از پیروزی انقلاب در حالی که مشغول تحصیل بود به جبهه های حق علیه باطل عازم شد.بعد از مدت کوتاهی که ایشان در جبهه بودند با توجه به شهامت و جسارت بالایی که در جنگ داشتند به زودی در جرگه یکی از فرماندهان نظامی لشکر 57 درآمدند.
یادم هست که در عملیات بیت المقدس
وصیت نامه شهید علیمردان
بسم الله الرحمن الرحیم
گواهی می دهم که خداوند یکی است و محمد (ص) پیامبر اوست و قرآن کتاب خدا و معجزه پیامبر (ص) است .
وصیت من وصیتنامه تمامی شهدا است که هر کدام به نحوی برای پیروزی دین خدا و اسلامی به شهادت رسیدهاند. از امام خمینی پیروی کنید و دستورات او را یک به یک انجام دهید و مقلد او باشید و کاملاً مطیع امر او باشید. اما مطلبی با زوار کربلا دارم. انشاء الله که راه کربلا باز میشود و همه انشا الله به زیارت کربلا برویم و اما اگر راه کربلا باز شد و به کربلا رفتید و ما
خاطره ای ازشهید علیمردان آزادبخت اززبان حمید آزادبخت:
درسال 1365 درایام عید باستانی شهید به واسطه زخمها وجراحات ناشی ازترکش خمپاره وتیرمستقیم دشمن که ازناحیه مچ وپا ودست راست ایشان راجهت استراحت به منزل فرستاده بودند.درآن روزها که واقعا"جنگ، عملیاتها،حملات هوایی وزمینی بعثی ها به اوج خود رسیده بود خانواده شهید ایرج میرزایی که ازبستگان نزدیک ما بودند بخاطرحفظ جان خود ازحملات هوایی عراق به روستای ما پناه آورده بودند که واقعا"
خاطره ای ازشهید علی مردان آزادبخت اززبان همرزم شهید:
نمی دانم ازکجا شروع کنم ازجنوب ازغرب به هرکجا ی این منطقه عملیاتی نگاه کنم حکایت ازخاطره این سردارحماسه آفرین می باشد.که نامش ویادش برای تمامی فرماندهان لشگر57 وهمه لشگرهای عملیاتی شناخته وآشنا می باشد که یکی پس ازدیگری روشن وواضح استوازهرنقطه وهروجب ازخاک این سرزمین جنگی خود گواه ازخود گذشته وایثارهمان سربازفداکارامام زمان رادارد.خاطره ای ازعملیات والفجر9 درمنطقه عملیاتی سلیمانیه عراق بازگو می کنم.درتاریخ 64/12/24 هدف گردان این شهید بزرگ تعیین شده بود که با توجه به رشادتهای ایشان جایی که درتمرکزنیروهای دشمن خیلی زیاد بود.وعبورازآن منطقه برای هرفرماندهی مشکل بوداما شهید
فرمانده گردان محبین تیپ 57ابوالفضل (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در اسفند ماه 1340 ، آنجا که جلوه بهار به تدریج نمایان میگردد، در روستای سرآسیاب، واقع در 6 کیلومتری شهر کوهدشت، در استان لرستان ودرخانوادهای مستضعف به دنیا آمد . کودکی را با احساس در خانوادهای گرم به پایان برد . تحصیلات ابتدایی راه موفقیت و زحمات زیادی که در کنار درس خواندن می کشید، به پایان برد.
برای رفتن به مدرسه راهنمایی بایدهر روز مسافت 6 کیلو متری